دكتر حسن كيانزاد
طرحي ديگر و فرصتي ديگر براي برون رفت از بن بست سياسي اپوزيسيون، اما چگونه ؟
روند رويدادهاي اجتماعي و سياسي در ايران و جهان و سرنوشت اسارتبار مردم ايران در بيست و هشت سال گذشته به همراه مبارزات تاكنون نافرجام مانده اپوزيسيون جمهوري اسلامي، حقيقتي است كه ديگر نمي توان آن را كتمان كرد.
در اين راستا، نوشتار آقاي داريوش همايون زير عنوان «نخست ببينيم هدف ما چيست؟» (كيهان 26 سپتامبر 2007) مي تواند آغازي باشد براي يك گفتمان ملي روشنگرانه، كه فرايندش برخلاف نظر ايشان، مبارزان را در درون و بيرون از ايران نه به گونه رشته اي «ناپيدا» بلكه «پيدا» چون نور درخشنده به يكديگر پيوند دهد.
آقاي همايون مي فرمايند: «به خوبي مي توان ادعا كرد كه اگر پس از نزديك سي سال هنوز اين همه آشفتگي و پراكندگي در جماعت كاهنده ديده مي شود، از آن استكه نخست درباره تكليفي كه بي درنگ پس از رهايي از رژيم برخودگرفتند، انديشه نكردند. مبارزه لازم بود ولي براي آنكه به جايي برسد، هدف هاي روشن و استراتژي متناسب با آن مي خواست»
- به راستي امروز ديگر نميتوان در خيل گروهها و سازمانهاي سياسي گوناگون همانديش و يا دگرانديش، شخص واقع گرايي را نيافت كه به آن آشفتگي و پراكندگي نيروهاي تبعيدي ضدرژيم باور نداشته باشد. اما اينكه آن «جماعت پناهنده» بر تكليف و يا مسئوليتي كه پس از رهايي از رژيم برخود گرفتند، انديشه نكردند و يا هدف هاي روشن خود را با استراتژي متناسب با آن همراه نكردند، بايد نقد گردد. تا بتوان به فرايندي كار ساز رسيد.
1- نخست اينكه پيشينه تاريخي بخشي بزرگ از نيروهايي كه امروز خود را دموكرات مي دانند، تا پيش از دگرگشتهاي بنيادين سياسي در جهان، از جمله فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و نظام هاي ايدئولوژيك وابسته به آن در اروپاي شرقي، تكليف خود را نه در انديشهوري به خاطر رهايي از رژيم، بلكه سالياني چند در دفاع از آن و كشتارهاي مردمان به اصطلاح «ضدانقلاب» و تخريب نهادهاي اداري، حقوقي، فرهنگي به ويژه ارتش ملي ايران، دانستند. تنها هنگامي كه تيغ خونين حكومت بر گردن آنان هم قرار گرفت و ديوارهاي آهنين دگمگرايي و ايدئولوژيك كه هنوز هم برخي به گونه «آرمان هاي چپ» از آن نام به ميان مي آورند، فروپاشيد، پس از سالها كشمكش در ميان خود، سرانجام پذيرفتند كه با دگرانديشاني كه روزگاري دشمن خود مي پنداشتند بر سر يك ميز بنشينند و به گفتمان مشترك بر سر مسايل ايران بپردازند، تا بتوانند احياناً بر سر يك مخرج مشترك به همرايي سياسي برسند.
اما شوربختانه تا به امروز همه كوشش هاي هزارباره دو دهه گذشته مبارزين راستين راه دمكراسي و حقوق بشر در طيف چپ و راست و ميانه، نتوانست با همه «جاذبه» خود به سبب همان «ملاحظات گروهي» و چهار چوب هاي انديشهورزي دگم و هم آن «خرده گفتمان هايي مانند پادشاهي و جمهوري و فدراليسم زباني» (داريوش همايون)، به فرايندي هدفمند برسد. و درقلب «گفتمان ملي» بر جاي سزاوار خود استوار گردد. شكست نشست هاي برلين، بروكسل و لندن و پاريس و جنبش رفراندوم، كه گفتمان هاي بي شمار پيش و پس از پالتاكها و فراخوان هاي خرد و بزرگي از ما بهتران را به دنبال داشت، مشتي است از خروار آواري از ناكاميها و نامراديها كه بر سرمان فروريخته و شكلگيري يك جنبش فراگير ملي را، حتي از «بيشترين و بهترين» كساني كه در «ميدان» ماندهاند، ناممكن ساخته است. هنگامي كه بركشيدگان گروهها و سازمان هاي همگون هنوز خود بر سر گزينش رويكردها، تاكتيك و استراتژي مبارزه در برابر رژيم ستمگر پس از سالها كارسياسي، سازماني، حرفه اي و رسانهاي با يكديگر اختلاف و مشكل دارند (اتحاد جمهوري خواهان و جبهه ملي) و بسياري از آنها در صفوف چپ و راست مذهبي و ملي گراي مصدقي دل به اصلاح نظام جبار مافيايي جمهوري اسلامي بسته اند و هنوز هم «كينه پهلوي ها» را به دل دارند، چگونه مي توان از آنان انتظار تكليف و وظيفهاي در قبال خواست هاي دگرانديشاني داشت كه آزادي ملت ايران را تنها، بر كناري رژيم ستمگر حاكم و رهبران نابخرد آن از اريكه قدرت مي دانند.
2- از سوي ديگر، تجربه دو دهه گذشته نشان داده است، گفتمان مشتركي كه تنها بر پايه خواستهاي تعريف شده و «بديهي» از جمله «دمكراسي و حقوق بشر» استوار گرديده، آن هم لنگان لنگان، با توجه به اشاراتي كه در فراز آورديم چون جهت گيري روشني نسبت به رويدادها و سياست هاي جهاني در رابطه با مسايل و مناسبات منطقهاي، از جمله در عراق، افغانستان، لبنان و فلسطين و سوريه و همچنين برنامه اتمي رژيم ندارد، نمي تواند محملي براي رسيدن به همرايي گردد. جنبش آزاديخواهي و نجات مردم ايران هنگامي مي تواند پرتوان و اثرگذار شود كه از پشتيباني كشورهاي آزاد جهان، نهادهاي حقوق بشري، به ويژه اتحاديه اروپا و آمريكا و افكار عمومي در اين دو قاره برخوردار گردد.
در اين راستا، همه آنهايي كه حضور نيروهاي نظامي اتحاديه اروپا و آمريكا را در عراق و افغانستان به مانند احمدي نژاد، «اشغال» به شمار مي آورند، يا برداشت درستي از رژيم هاي ستمگر صدام حسين جنايتكار در عراق و طالبان در افغانستان نداشته و ندارند، و يااينكه هنوز هم در گير و دار رسوبات ايدئولوژيك گذشته گرفتارند. هنگامي كه مسئول هيات سياسي- اجرايي سازمان فداييان خلق ايران (اكثريت) در پاسخ به نوشتاري از بانو الهه بقراط زير عنوان «سقوط كاملاً آزاد» (كيهان شماره 1171) با اشاره به اسناد كنگره دهم آن سازمان، كه از جمله با جنگ و حمله نظامي دولت بوش مخالف اند، از خانم بقراط مي خواهند كه با صراحت جاي خود را روشن كنند، كه آيا در كنار جنگطلبان دولت بوش قرار دارند؟ و سپس اضافه مي كنند، كه شما «سابقه چپ داريد و زماني براي «آرمانهاي چپ» مبارزه مي كرديد اما سالها است كه از آن جايگاه فاصله گرفتهايد و به صف مشروطه طلبان پيوسته و به مدافع سرسخت رضا پهلوي تبديل شده ايد.» خود نمونه اي است از رويكردهاي ناسازگار پينه بسته گذشته و برخورد با دگرانديشاني كه ديگر در صف «خوديها» يعني انها قرار ندارند.
حال مقصود از مبارزه براي «آرمانهاي چپ» درگذشته چه بوده است، آقاي بهروز خليق مسئول هيات سياسي – اجرايي سازمان توضيحي نميدهند كه آيا مقصود، رسيدن به ان آرمانهاي چپ تعريف گشتهي تئوريك در قالب ايدئولوژي ديكتاتوري پرولتاريا است ، كه كساني تا پيش از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي مي خواستند بر ملت ايران تحميل كنند و كشورمان را به زير سلطه ابرقدرت همسايه برند؟ كه ديرزماني است خيل بزرگي از باورمنداناش از آن فاصله گرفته و آن خرقه تنگ انديشه وري بسته و نا آزاد را از تن به دركرده اند. اما نميتوان در حيرت فرونرفت كه آقاي بهروز خليق بدنبال پرسش خود از خانم بقراط بگونهاي سرزنش وار اضافه ميكنند كه شما پس از فاصله گيري از آن «جايگاه» - كه مقصود مبارزه در راه آرمانهاي چپ است- به صف مشروطه خواهان پيوسته و به مدافع سرسخت رضا پهلوي تبديل شده ايد، يعني اينكه ديگر در صف «خوديها» نيستيد و نسبت به آن «آرمانها» بيگانه گشته ايد. اين شيوه رفتاري غيردموكراتيك براي از ميدان به در كردن دگرانديش به زبان نكوهش و گاه بدتر از آن يعني «اتهام»، هنوز هم براي بخشي از رهبران و متوليان بيشمار گروهها و سازمانهاي ديرين سياسي و بويژه كينه به دل گرفتهگان «پهلويها» كهنه نگشته و وجود دارد.
3- گفتمان مشتركي كه مرزهاي تنگ و محدودش اين چنين شعار گونه و اراده گرايانه باور دگرانديش را بازجويانه زير پرسش برده و امري پاسخ بخواهد كه « «روشن بگوييد، شما در كنار جنگ طلبان دولت بوش قرار خواهيد گرفت»، نميتوان به پايندان اش حتا براي يك روز هم باور داشت. نخست اينكه كدام ايراني آزاديخواه و ميهنپرستي ميتواند از تجاوز به خاك و سرزميناش پشتيباني كند و يا خواستار آن باشد؟، چرا هم آوردان سياسي از گفتن حقايق در رابطه با مسببان اصلي احتمال يك حمله نظامي،كه همانا مسئولين نابخرد جمهوري اسلامي ميباشند، اٍبا دارند؟ نميتوان بي اعتنا به كنشهاي تنش و بحران آفرين يك رژيم مافيايي و تروريست پروردر منطقه و جهان بود، اسرائيل را تهديد به نابودي كرد، هولوكاست يعني اين جنايت هولناك ضدبشري را، كه بيش از شش ميليون يهودي را زنده بگور كرد، منكر شد، از گروههاي تروريستي اسلاميستي چونان حزبالله، حماس و الصدر، مالي و نظامي حمايت كرد، در ثبات سياسي عراق و افغانستان اخلال بوجود آورد، كشور سوريه و حكومت ديكتاتور آن را با باجهاي ميلياردي از كيسه مردم زيرستم و محروم ايران برپا نگهداشت، تا گماشتگاناش رهبران ملي لبنان را ترور كنند و سرانجام با برنامه اتمي، كه خواستي جز دستيابي به تسليحات اتمي در پي ندارد، دست روي دست گذارد و خاموش ماند و از نهادهاي بين المللي چون شوراي امنيت سازمان ملل متحد، آژانس جهاني انرژي اتمي در وين ونهادهاي حقوق بشر، اتحاد اروپا، آمريكا و اسراييل انتظار نداشت، كه از خود در برابر يك رژيم مافيايي بيدادگر و توطئه گر، واكنشي نشان ندهند. تاكنون عربدهكشان حكومت بي اعتنا به دو قطعنامه شوراي امنيت در ادامه تشديد تحريمها كه فشاراش بيشتر بر گُرده ميليونها ايراني محروم قرار گرفته و بر تورم و بيكاري و پريشيدگي اوضاع اقتصادي كشورمان افزوده است، بي خيال دركاخ هاي مصادره شده نشسته، به راهي پا گذاردهاند، كه سرانجاماش آغاز جنگي ديگر خواهد بود.
صدام حسين هم تا لحظاتي بيش از آغاز جنگ در سال 2002 دست از رجزخواني و گزافه گويي برنداشت و خطر را جدي نگرفت. بنظر مي آيد كه رهبران رژيم همانگونه كه جنگ هشت ساله را با تخريب ارتش ايران و سلاخي اميران اش بر ملت ايران تحميل كردند و فرصت يورش نظامي عراق را بر ميهنمان فراهم آوردند، اين بار هم براي حفظ رژيم مافيايي خود، كه اكثريت مردم ايران از آن نفرت دارند، يك حمله نظامي محدود را به تأسيسات اتمي كشور براي تحريك احساسات و عرق ملي ايرانيان، كه بار ديگر موجب حمايت از آنان بشود، از چشم بدور ندارند. اما از منظر سياست خارجي، كه اصل بنياديناش دفاع از «منافع و مصالح ملي» است، اين كافي نيست كه ما بيتوجه به سياستهاي تخريبي و ضدملي رژيم در ايران، تنها «تكليف» خود را به اين بسنده كنيم كه بگوييم در صورت حمله نظامي دركنار جمهوري اسلامي و يا دولت بوش قرار خواهيم گرفت و يا نخواهيم گرفت. درست است كه احتمالات را درعرصه كنشهاي سياست جهاني نبايد از چشم بدور داشت، اما هنر سياستمداران در ارايه راه حلها نميتواند به جاي پيشبيني و پيشگيري و شناخت دشمن اصلي و مبارزه جدي با آن، تنها در اين خلاصه شود كه مسئول يك جريان سياسي از هم ميهن دگرانديش خود بپرسد كه شما در صورت حمله نظامي دركنار جنگطلبان دولت بوش قرار خواهيد گرفت و يا اينكه در توجيه امر «جايگزيني» و بهايي كه ملت ايران آماده است براي سرنگوني جمهوري اسلامي بپردازد، بگوييم: «به ويژه اكنون كه كساني از ايراني و بيگانه گزينه حمله ويرانگر نظامي را در برابر مردم ايران مي نهند»(داريوش همايون) ناخواسته با شايعات و تبليغات جدايي آور رژيم همراه شويم.
آقاي احمدينژاد درنيويورك سخن از اشغال نظامي عراق و افغانستان از سوي آمريكا به ميان مي آورد. اينجا بايد كه اپوزيسيون ايران در طيف گستردهاش، اگر قراربر اين باشدكه سرانجام بر سر آماج دمكراسي و حقوق بشر به يك همرايي ملي برسند- كه كمتريناش تا بركناري رژيم ملايان دوام داشته باشد- بايد كه در تحليل مهمترين مسايل سياسي روز و رويدادهاي جهاني در ارتباط با كشورمان، ميان شان يك هم سويي و هم خواني فكري برقرار باشد.
اگر بخواهيم اين سخن بيربط و شعاري احمدي نژاد را در رابطه با اشغال عراق و افغانستان از سوي آمريكا بپذيريم، پس بايد كه بر بودن رژيم صدام حسين با همه جنايات و ستم سي سالهاي كه بر اكثريت مردم عراق، يعني شيعيان، كردها و ديگر اقليت هاي قومي و مذهبي رفته است و همچنين جنگ هشت ساله و تحقير ايرانيان و جنايت شلمچه صحه بگذاريم و يا رژيم طالبان را در افغانستان برتري دهيم برحكومتي كه اكنون برسركار است و فراموش كنيم، ستمي را كه رژيم طالبان بر نيمي از مردم افغانستان يعني زنان و دختران روا داشته, آنان را از كمترين حقوق شهروندي خود يعني آموزش محروم كرده، و در خانه ها به اسارت مردان درآورده بودند, همين كه در اين سالهاي پس طالبان، تنها بيش از پنج ميليون نوباوگان دختر و پسر به مدرسه ميروند، می تواند برای باورمندان راستين به حقوق بشر کافی باشدکه بد را از خوب و سياهی را از سپيدی تميز دهند و از دخالت های ناروا در سرنوشت مردمان اين سرزمين ها, دست بردارند.
افزايش فشار از سوي جامعه آزاد جهاني بر حكومتگران فاسد در ايران، خوشبختانه ديگر، تنها مسأله آمريكا و جرج بوش نيست كه هرروز دُگم گرايانه بر آن بتازيم. در اين ميان اتحاد اروپا و در خط نخستيناش صدر اعظم آلمان بانو انگلا مركل در دوسال گذشته و هم در اين روزها در جلسات مجمع عمومي سازمان ملل متحد در نيويورك، جدي مسائل ايران از جمله برنامه اتمي جمهوري اسلامي را دنبال كرده و از هيچ فرصتي كوتاهي نمي كند، كه صريح و روشن بگويد، ما از دستيابي حكومت ايران به تسليحات اتمي كه به بحران در منطقه و گسترش آن بيش از پيش دامن خواهد زد به هر وسيلهاي جلوگيري مي كنيم و اين وظيفه دولت ايران است، كه با نهادهاي جهاني در اين باره همكاري كند.
همگامي رئيس جمهور جديد فرانسه نيكلا زاركوزي و وزير خارجه اش آقاي كوشنر با اين رويكرد و سياست دولت آلمان، نشانه اي است از دگرگشت سياست هاي سازش كارانه شيراك و شرودر و فيشر در دوران رياست جمهوري رفسنجاني و خاتمي در رويارويي با شگردهاي مسئولين سازمان انرژي اتمي ايران كه با پنهان كاري به مدت پانزده سال، ابزار و وسايل و امكانات فني غني سازي اورانيوم را گسترده فراهم آوردند و به قول خود هم نمايندگان آژانس بينالمللي انرژي اتمي در وين و هم فرستادگان اتحاد اروپا و ديگر نهادهاي جهاني را سالياني دراز، به بازي گرفتند.
از سوي ديگر ما ايرانيان و همه آنهايي كه سياست هاي غرب و بويژه آمريكا را مورد انتقاد و سرزنش و كساني هم، «كينهجويانه» قرار ميدهيم، بايد توجه داشته باشيم كه با تمام مشكلاتمان، دراين جهان پرآشوب «تنها» زندگي نميكنيم. بسياري از ملتهاي زير ستم، اقليتهاي نژادي، بومي و مذهبي از جمله مردم دارفر در سودان، زيمباوه، لبنان، فلسطين، تَبَت و بيرمايي كه در اين روزها شاهدخيزش مردماش برضد سُلطه نظامياني كه در سي سال گذشته با حمايت چين كمونيست بر آنها با سركوب حكومت كرده اند، مي باشيم، بيشترين پشتيباني از خود را، مرهون كمك هاي اتحاديه اروپا و بويژه آمريكا مي دانند.
مبارزه مردم ايران، گروهها و سازمانهاي سياسي اپوزيسيون و رهبرانشان، اگر همراه با شناخت درست از دوست و دشمن نگردد و سره را از ناسره تميز ندهد وا ز همراهي و پشتيباني دولتها و نهادهاي آزاديخواه جهاني برخوردار نشود، به مانند دو دهه گذشته از حركت به سوي هدف وامانده و نيروهاي پشتيبان خود را نا اميد و پراكنده، خواهند نمود.
آ. اون سان سوچي بانوي مبارز بيرما و دريافت كننده جايزه صلح نوبل كه از سوي نظاميان سركوبگر بيرما در بازداشت هميشگي در خانه خود به سر مي برد، دالايي لاما رهبر مذهبي مردم تبت، كه براي آزادي كشوراش از بند اسارت چين، ساليان درازي است كه در تبعيد مي كوشد و از احترام گسترده جامعه جهاني نيز برخوردار است، آزاديخواهان دارفر، زيمباوه و لبنان شناختي واقعگرايانه از پشتيبانان واقعي خود دارند و روشنفكران و رهبران شان توانستهاند به دور از غرب و آمريكا ستيزي شعاري، با درايت وخردورزي و پشتكار، جهان آزاد و آن كشورها را وادار به دفاع از خواست هاي خود كنند.
4- با اين بررسي، اگر بخواهيم به بخش پاياني نوشتار آقاي داريوش همايون توجه كنيم كه مي گويند: «همچنين مي توان از فرصتي كه يكبار ديگر در اين صد ساله براي انساني كردن جامعه و حكومت ايران پيدا شده است، بهره گرفت و طرحي ديگر در انداخت كه براي بسياري از ما مي بايد از خودمان و رويكردهامان آغاز شود. زمان بزرگترين دشمن و خدمتگزار ماست، بسته به اينكه با خودمان چه كنيم» چارهاي جز اين نداريم كه استوار بر اين گفتار خردمندانه به گفتمانهاي مشترك تكراري هزارباره و كوششهاي نافرجام چپ و ميانه و راست «همه با هم» نزديك به بيست و پنج سال گذشته براي رسيدن به «همرايي» كه كساني هم در اين ميان از جبهههاي گونهگون چپ و مليگرا به دور آن و خود، سيم خاردار كشيدهاند، «يعني اينكه يك قرنطينه سياسي بوجود آورده اند، پايان داده همگام و همراه با كساني شويم كه:
الف- به بركناري رژيم حاكم و گزينه جانشيني آن كه دو روي يك سكه اند باور راستين داشته باشند.
ب- در پهنه سياست خارجي كه اصل بر دفاع از منافع و مصالح ملي كشور استوار است،حكومتگران جمهوري اسلامي با اتكاء بر رويكردهاي ضدملي، حادثهآفريني در منطقه، پشتيباني از گروههاي تروريستي اسلاميست و همچنين كوشش در راستاي دستيبابي به تسليحات اتمي، ميهن ما را آسيب پذير ساخته و احتمال آغاز يك يورش نظامي ديگر را فراهم آورده است. ما تشديد فشار از سوي نهادهاي جامعه جهاني، از جمله شوراي امنيت سازمان ملل متحد، اتحاديه اروپا و آمريكا را بر حكومتگران جابر ايران تاييد ميكنيم و خواستار پشتيباني نهادهاي حقوق بشري از جنبش آزاديخواهانهي مردم ايران مي باشيم.
پ- طرحي نو بايد براي «انساني كردن جامعه ايران» با انگيزه مهر و عشق به ايران و مردماناش همراه گشته تا بتواند با برخورداري از اعتماد به يكديگر، كنش هاي گسسته از يكديگر را به هم اتصال داده و موجب افزايش توان مبارزاتي در راستاي جنبش آزاديخواهي مردم ميهنمان گردد.
ت- شكي نيست كه اين جنبش براي نجات مردم ايران، بدون يك رهبري سياسي خردمندانه و كاردان نميتواند به خود شكل گيرد و سامان بيابد. در اين راستا، نبايد همه آن كساني را كه با دانش و خرد و تجربه سياسي خود، آماده براي قبول تكليف و وظيفه و مسئوليت و كار وكوشش هستند، به بهانه نام و نشان. مستثني كرد. آقاي شاهين فاطمي به درستي در نوشتار خود زير عنوان: «جمهوري اسلامي در عراق چه ميكند» (كيهان 26 سپتامبر) مي نويسند:
«اين حق مسلم يكايك شهروندان ايران است كه در برابر سياستهاي خانمان بربادده نظام، اين سكوت مرگبار را بشكنند و از همه امكانات براي ابراز اعتراض و انزجار خود استفاده كنند. غيرقابل تصور است كه يك ملت اين چنين به سرنوشت خود و نسلهاي آينده بي اعتنا باقي بماند.» - بر اين گفتاورد راستين چيزي نتوان افزود، جز اينكه يادآور شويم كه اين حق مسلم راهم، شاهزاده رضا پهلوي همچنان كه همواره خود بيان كرده اند، به عنوان يك شهروند دلسوز و مبارز ايران با قبول مسئوليتي كه بارها به آن اشاره نموده اند، دارا بوده و بايد كه در صف نخستين مبارزه و رهبري آن در كنار همه عاشقان راه آزادي ايران قرار گرفته و براي ملت دربندمان، افتخار بيافرينند.
طرحي ديگر و فرصتي ديگر براي برون رفت از بن بست سياسي اپوزيسيون، اما چگونه ؟
روند رويدادهاي اجتماعي و سياسي در ايران و جهان و سرنوشت اسارتبار مردم ايران در بيست و هشت سال گذشته به همراه مبارزات تاكنون نافرجام مانده اپوزيسيون جمهوري اسلامي، حقيقتي است كه ديگر نمي توان آن را كتمان كرد.
در اين راستا، نوشتار آقاي داريوش همايون زير عنوان «نخست ببينيم هدف ما چيست؟» (كيهان 26 سپتامبر 2007) مي تواند آغازي باشد براي يك گفتمان ملي روشنگرانه، كه فرايندش برخلاف نظر ايشان، مبارزان را در درون و بيرون از ايران نه به گونه رشته اي «ناپيدا» بلكه «پيدا» چون نور درخشنده به يكديگر پيوند دهد.
آقاي همايون مي فرمايند: «به خوبي مي توان ادعا كرد كه اگر پس از نزديك سي سال هنوز اين همه آشفتگي و پراكندگي در جماعت كاهنده ديده مي شود، از آن استكه نخست درباره تكليفي كه بي درنگ پس از رهايي از رژيم برخودگرفتند، انديشه نكردند. مبارزه لازم بود ولي براي آنكه به جايي برسد، هدف هاي روشن و استراتژي متناسب با آن مي خواست»
- به راستي امروز ديگر نميتوان در خيل گروهها و سازمانهاي سياسي گوناگون همانديش و يا دگرانديش، شخص واقع گرايي را نيافت كه به آن آشفتگي و پراكندگي نيروهاي تبعيدي ضدرژيم باور نداشته باشد. اما اينكه آن «جماعت پناهنده» بر تكليف و يا مسئوليتي كه پس از رهايي از رژيم برخود گرفتند، انديشه نكردند و يا هدف هاي روشن خود را با استراتژي متناسب با آن همراه نكردند، بايد نقد گردد. تا بتوان به فرايندي كار ساز رسيد.
1- نخست اينكه پيشينه تاريخي بخشي بزرگ از نيروهايي كه امروز خود را دموكرات مي دانند، تا پيش از دگرگشتهاي بنيادين سياسي در جهان، از جمله فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و نظام هاي ايدئولوژيك وابسته به آن در اروپاي شرقي، تكليف خود را نه در انديشهوري به خاطر رهايي از رژيم، بلكه سالياني چند در دفاع از آن و كشتارهاي مردمان به اصطلاح «ضدانقلاب» و تخريب نهادهاي اداري، حقوقي، فرهنگي به ويژه ارتش ملي ايران، دانستند. تنها هنگامي كه تيغ خونين حكومت بر گردن آنان هم قرار گرفت و ديوارهاي آهنين دگمگرايي و ايدئولوژيك كه هنوز هم برخي به گونه «آرمان هاي چپ» از آن نام به ميان مي آورند، فروپاشيد، پس از سالها كشمكش در ميان خود، سرانجام پذيرفتند كه با دگرانديشاني كه روزگاري دشمن خود مي پنداشتند بر سر يك ميز بنشينند و به گفتمان مشترك بر سر مسايل ايران بپردازند، تا بتوانند احياناً بر سر يك مخرج مشترك به همرايي سياسي برسند.
اما شوربختانه تا به امروز همه كوشش هاي هزارباره دو دهه گذشته مبارزين راستين راه دمكراسي و حقوق بشر در طيف چپ و راست و ميانه، نتوانست با همه «جاذبه» خود به سبب همان «ملاحظات گروهي» و چهار چوب هاي انديشهورزي دگم و هم آن «خرده گفتمان هايي مانند پادشاهي و جمهوري و فدراليسم زباني» (داريوش همايون)، به فرايندي هدفمند برسد. و درقلب «گفتمان ملي» بر جاي سزاوار خود استوار گردد. شكست نشست هاي برلين، بروكسل و لندن و پاريس و جنبش رفراندوم، كه گفتمان هاي بي شمار پيش و پس از پالتاكها و فراخوان هاي خرد و بزرگي از ما بهتران را به دنبال داشت، مشتي است از خروار آواري از ناكاميها و نامراديها كه بر سرمان فروريخته و شكلگيري يك جنبش فراگير ملي را، حتي از «بيشترين و بهترين» كساني كه در «ميدان» ماندهاند، ناممكن ساخته است. هنگامي كه بركشيدگان گروهها و سازمان هاي همگون هنوز خود بر سر گزينش رويكردها، تاكتيك و استراتژي مبارزه در برابر رژيم ستمگر پس از سالها كارسياسي، سازماني، حرفه اي و رسانهاي با يكديگر اختلاف و مشكل دارند (اتحاد جمهوري خواهان و جبهه ملي) و بسياري از آنها در صفوف چپ و راست مذهبي و ملي گراي مصدقي دل به اصلاح نظام جبار مافيايي جمهوري اسلامي بسته اند و هنوز هم «كينه پهلوي ها» را به دل دارند، چگونه مي توان از آنان انتظار تكليف و وظيفهاي در قبال خواست هاي دگرانديشاني داشت كه آزادي ملت ايران را تنها، بر كناري رژيم ستمگر حاكم و رهبران نابخرد آن از اريكه قدرت مي دانند.
2- از سوي ديگر، تجربه دو دهه گذشته نشان داده است، گفتمان مشتركي كه تنها بر پايه خواستهاي تعريف شده و «بديهي» از جمله «دمكراسي و حقوق بشر» استوار گرديده، آن هم لنگان لنگان، با توجه به اشاراتي كه در فراز آورديم چون جهت گيري روشني نسبت به رويدادها و سياست هاي جهاني در رابطه با مسايل و مناسبات منطقهاي، از جمله در عراق، افغانستان، لبنان و فلسطين و سوريه و همچنين برنامه اتمي رژيم ندارد، نمي تواند محملي براي رسيدن به همرايي گردد. جنبش آزاديخواهي و نجات مردم ايران هنگامي مي تواند پرتوان و اثرگذار شود كه از پشتيباني كشورهاي آزاد جهان، نهادهاي حقوق بشري، به ويژه اتحاديه اروپا و آمريكا و افكار عمومي در اين دو قاره برخوردار گردد.
در اين راستا، همه آنهايي كه حضور نيروهاي نظامي اتحاديه اروپا و آمريكا را در عراق و افغانستان به مانند احمدي نژاد، «اشغال» به شمار مي آورند، يا برداشت درستي از رژيم هاي ستمگر صدام حسين جنايتكار در عراق و طالبان در افغانستان نداشته و ندارند، و يااينكه هنوز هم در گير و دار رسوبات ايدئولوژيك گذشته گرفتارند. هنگامي كه مسئول هيات سياسي- اجرايي سازمان فداييان خلق ايران (اكثريت) در پاسخ به نوشتاري از بانو الهه بقراط زير عنوان «سقوط كاملاً آزاد» (كيهان شماره 1171) با اشاره به اسناد كنگره دهم آن سازمان، كه از جمله با جنگ و حمله نظامي دولت بوش مخالف اند، از خانم بقراط مي خواهند كه با صراحت جاي خود را روشن كنند، كه آيا در كنار جنگطلبان دولت بوش قرار دارند؟ و سپس اضافه مي كنند، كه شما «سابقه چپ داريد و زماني براي «آرمانهاي چپ» مبارزه مي كرديد اما سالها است كه از آن جايگاه فاصله گرفتهايد و به صف مشروطه طلبان پيوسته و به مدافع سرسخت رضا پهلوي تبديل شده ايد.» خود نمونه اي است از رويكردهاي ناسازگار پينه بسته گذشته و برخورد با دگرانديشاني كه ديگر در صف «خوديها» يعني انها قرار ندارند.
حال مقصود از مبارزه براي «آرمانهاي چپ» درگذشته چه بوده است، آقاي بهروز خليق مسئول هيات سياسي – اجرايي سازمان توضيحي نميدهند كه آيا مقصود، رسيدن به ان آرمانهاي چپ تعريف گشتهي تئوريك در قالب ايدئولوژي ديكتاتوري پرولتاريا است ، كه كساني تا پيش از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي مي خواستند بر ملت ايران تحميل كنند و كشورمان را به زير سلطه ابرقدرت همسايه برند؟ كه ديرزماني است خيل بزرگي از باورمنداناش از آن فاصله گرفته و آن خرقه تنگ انديشه وري بسته و نا آزاد را از تن به دركرده اند. اما نميتوان در حيرت فرونرفت كه آقاي بهروز خليق بدنبال پرسش خود از خانم بقراط بگونهاي سرزنش وار اضافه ميكنند كه شما پس از فاصله گيري از آن «جايگاه» - كه مقصود مبارزه در راه آرمانهاي چپ است- به صف مشروطه خواهان پيوسته و به مدافع سرسخت رضا پهلوي تبديل شده ايد، يعني اينكه ديگر در صف «خوديها» نيستيد و نسبت به آن «آرمانها» بيگانه گشته ايد. اين شيوه رفتاري غيردموكراتيك براي از ميدان به در كردن دگرانديش به زبان نكوهش و گاه بدتر از آن يعني «اتهام»، هنوز هم براي بخشي از رهبران و متوليان بيشمار گروهها و سازمانهاي ديرين سياسي و بويژه كينه به دل گرفتهگان «پهلويها» كهنه نگشته و وجود دارد.
3- گفتمان مشتركي كه مرزهاي تنگ و محدودش اين چنين شعار گونه و اراده گرايانه باور دگرانديش را بازجويانه زير پرسش برده و امري پاسخ بخواهد كه « «روشن بگوييد، شما در كنار جنگ طلبان دولت بوش قرار خواهيد گرفت»، نميتوان به پايندان اش حتا براي يك روز هم باور داشت. نخست اينكه كدام ايراني آزاديخواه و ميهنپرستي ميتواند از تجاوز به خاك و سرزميناش پشتيباني كند و يا خواستار آن باشد؟، چرا هم آوردان سياسي از گفتن حقايق در رابطه با مسببان اصلي احتمال يك حمله نظامي،كه همانا مسئولين نابخرد جمهوري اسلامي ميباشند، اٍبا دارند؟ نميتوان بي اعتنا به كنشهاي تنش و بحران آفرين يك رژيم مافيايي و تروريست پروردر منطقه و جهان بود، اسرائيل را تهديد به نابودي كرد، هولوكاست يعني اين جنايت هولناك ضدبشري را، كه بيش از شش ميليون يهودي را زنده بگور كرد، منكر شد، از گروههاي تروريستي اسلاميستي چونان حزبالله، حماس و الصدر، مالي و نظامي حمايت كرد، در ثبات سياسي عراق و افغانستان اخلال بوجود آورد، كشور سوريه و حكومت ديكتاتور آن را با باجهاي ميلياردي از كيسه مردم زيرستم و محروم ايران برپا نگهداشت، تا گماشتگاناش رهبران ملي لبنان را ترور كنند و سرانجام با برنامه اتمي، كه خواستي جز دستيابي به تسليحات اتمي در پي ندارد، دست روي دست گذارد و خاموش ماند و از نهادهاي بين المللي چون شوراي امنيت سازمان ملل متحد، آژانس جهاني انرژي اتمي در وين ونهادهاي حقوق بشر، اتحاد اروپا، آمريكا و اسراييل انتظار نداشت، كه از خود در برابر يك رژيم مافيايي بيدادگر و توطئه گر، واكنشي نشان ندهند. تاكنون عربدهكشان حكومت بي اعتنا به دو قطعنامه شوراي امنيت در ادامه تشديد تحريمها كه فشاراش بيشتر بر گُرده ميليونها ايراني محروم قرار گرفته و بر تورم و بيكاري و پريشيدگي اوضاع اقتصادي كشورمان افزوده است، بي خيال دركاخ هاي مصادره شده نشسته، به راهي پا گذاردهاند، كه سرانجاماش آغاز جنگي ديگر خواهد بود.
صدام حسين هم تا لحظاتي بيش از آغاز جنگ در سال 2002 دست از رجزخواني و گزافه گويي برنداشت و خطر را جدي نگرفت. بنظر مي آيد كه رهبران رژيم همانگونه كه جنگ هشت ساله را با تخريب ارتش ايران و سلاخي اميران اش بر ملت ايران تحميل كردند و فرصت يورش نظامي عراق را بر ميهنمان فراهم آوردند، اين بار هم براي حفظ رژيم مافيايي خود، كه اكثريت مردم ايران از آن نفرت دارند، يك حمله نظامي محدود را به تأسيسات اتمي كشور براي تحريك احساسات و عرق ملي ايرانيان، كه بار ديگر موجب حمايت از آنان بشود، از چشم بدور ندارند. اما از منظر سياست خارجي، كه اصل بنياديناش دفاع از «منافع و مصالح ملي» است، اين كافي نيست كه ما بيتوجه به سياستهاي تخريبي و ضدملي رژيم در ايران، تنها «تكليف» خود را به اين بسنده كنيم كه بگوييم در صورت حمله نظامي دركنار جمهوري اسلامي و يا دولت بوش قرار خواهيم گرفت و يا نخواهيم گرفت. درست است كه احتمالات را درعرصه كنشهاي سياست جهاني نبايد از چشم بدور داشت، اما هنر سياستمداران در ارايه راه حلها نميتواند به جاي پيشبيني و پيشگيري و شناخت دشمن اصلي و مبارزه جدي با آن، تنها در اين خلاصه شود كه مسئول يك جريان سياسي از هم ميهن دگرانديش خود بپرسد كه شما در صورت حمله نظامي دركنار جنگطلبان دولت بوش قرار خواهيد گرفت و يا اينكه در توجيه امر «جايگزيني» و بهايي كه ملت ايران آماده است براي سرنگوني جمهوري اسلامي بپردازد، بگوييم: «به ويژه اكنون كه كساني از ايراني و بيگانه گزينه حمله ويرانگر نظامي را در برابر مردم ايران مي نهند»(داريوش همايون) ناخواسته با شايعات و تبليغات جدايي آور رژيم همراه شويم.
آقاي احمدينژاد درنيويورك سخن از اشغال نظامي عراق و افغانستان از سوي آمريكا به ميان مي آورد. اينجا بايد كه اپوزيسيون ايران در طيف گستردهاش، اگر قراربر اين باشدكه سرانجام بر سر آماج دمكراسي و حقوق بشر به يك همرايي ملي برسند- كه كمتريناش تا بركناري رژيم ملايان دوام داشته باشد- بايد كه در تحليل مهمترين مسايل سياسي روز و رويدادهاي جهاني در ارتباط با كشورمان، ميان شان يك هم سويي و هم خواني فكري برقرار باشد.
اگر بخواهيم اين سخن بيربط و شعاري احمدي نژاد را در رابطه با اشغال عراق و افغانستان از سوي آمريكا بپذيريم، پس بايد كه بر بودن رژيم صدام حسين با همه جنايات و ستم سي سالهاي كه بر اكثريت مردم عراق، يعني شيعيان، كردها و ديگر اقليت هاي قومي و مذهبي رفته است و همچنين جنگ هشت ساله و تحقير ايرانيان و جنايت شلمچه صحه بگذاريم و يا رژيم طالبان را در افغانستان برتري دهيم برحكومتي كه اكنون برسركار است و فراموش كنيم، ستمي را كه رژيم طالبان بر نيمي از مردم افغانستان يعني زنان و دختران روا داشته, آنان را از كمترين حقوق شهروندي خود يعني آموزش محروم كرده، و در خانه ها به اسارت مردان درآورده بودند, همين كه در اين سالهاي پس طالبان، تنها بيش از پنج ميليون نوباوگان دختر و پسر به مدرسه ميروند، می تواند برای باورمندان راستين به حقوق بشر کافی باشدکه بد را از خوب و سياهی را از سپيدی تميز دهند و از دخالت های ناروا در سرنوشت مردمان اين سرزمين ها, دست بردارند.
افزايش فشار از سوي جامعه آزاد جهاني بر حكومتگران فاسد در ايران، خوشبختانه ديگر، تنها مسأله آمريكا و جرج بوش نيست كه هرروز دُگم گرايانه بر آن بتازيم. در اين ميان اتحاد اروپا و در خط نخستيناش صدر اعظم آلمان بانو انگلا مركل در دوسال گذشته و هم در اين روزها در جلسات مجمع عمومي سازمان ملل متحد در نيويورك، جدي مسائل ايران از جمله برنامه اتمي جمهوري اسلامي را دنبال كرده و از هيچ فرصتي كوتاهي نمي كند، كه صريح و روشن بگويد، ما از دستيابي حكومت ايران به تسليحات اتمي كه به بحران در منطقه و گسترش آن بيش از پيش دامن خواهد زد به هر وسيلهاي جلوگيري مي كنيم و اين وظيفه دولت ايران است، كه با نهادهاي جهاني در اين باره همكاري كند.
همگامي رئيس جمهور جديد فرانسه نيكلا زاركوزي و وزير خارجه اش آقاي كوشنر با اين رويكرد و سياست دولت آلمان، نشانه اي است از دگرگشت سياست هاي سازش كارانه شيراك و شرودر و فيشر در دوران رياست جمهوري رفسنجاني و خاتمي در رويارويي با شگردهاي مسئولين سازمان انرژي اتمي ايران كه با پنهان كاري به مدت پانزده سال، ابزار و وسايل و امكانات فني غني سازي اورانيوم را گسترده فراهم آوردند و به قول خود هم نمايندگان آژانس بينالمللي انرژي اتمي در وين و هم فرستادگان اتحاد اروپا و ديگر نهادهاي جهاني را سالياني دراز، به بازي گرفتند.
از سوي ديگر ما ايرانيان و همه آنهايي كه سياست هاي غرب و بويژه آمريكا را مورد انتقاد و سرزنش و كساني هم، «كينهجويانه» قرار ميدهيم، بايد توجه داشته باشيم كه با تمام مشكلاتمان، دراين جهان پرآشوب «تنها» زندگي نميكنيم. بسياري از ملتهاي زير ستم، اقليتهاي نژادي، بومي و مذهبي از جمله مردم دارفر در سودان، زيمباوه، لبنان، فلسطين، تَبَت و بيرمايي كه در اين روزها شاهدخيزش مردماش برضد سُلطه نظامياني كه در سي سال گذشته با حمايت چين كمونيست بر آنها با سركوب حكومت كرده اند، مي باشيم، بيشترين پشتيباني از خود را، مرهون كمك هاي اتحاديه اروپا و بويژه آمريكا مي دانند.
مبارزه مردم ايران، گروهها و سازمانهاي سياسي اپوزيسيون و رهبرانشان، اگر همراه با شناخت درست از دوست و دشمن نگردد و سره را از ناسره تميز ندهد وا ز همراهي و پشتيباني دولتها و نهادهاي آزاديخواه جهاني برخوردار نشود، به مانند دو دهه گذشته از حركت به سوي هدف وامانده و نيروهاي پشتيبان خود را نا اميد و پراكنده، خواهند نمود.
آ. اون سان سوچي بانوي مبارز بيرما و دريافت كننده جايزه صلح نوبل كه از سوي نظاميان سركوبگر بيرما در بازداشت هميشگي در خانه خود به سر مي برد، دالايي لاما رهبر مذهبي مردم تبت، كه براي آزادي كشوراش از بند اسارت چين، ساليان درازي است كه در تبعيد مي كوشد و از احترام گسترده جامعه جهاني نيز برخوردار است، آزاديخواهان دارفر، زيمباوه و لبنان شناختي واقعگرايانه از پشتيبانان واقعي خود دارند و روشنفكران و رهبران شان توانستهاند به دور از غرب و آمريكا ستيزي شعاري، با درايت وخردورزي و پشتكار، جهان آزاد و آن كشورها را وادار به دفاع از خواست هاي خود كنند.
4- با اين بررسي، اگر بخواهيم به بخش پاياني نوشتار آقاي داريوش همايون توجه كنيم كه مي گويند: «همچنين مي توان از فرصتي كه يكبار ديگر در اين صد ساله براي انساني كردن جامعه و حكومت ايران پيدا شده است، بهره گرفت و طرحي ديگر در انداخت كه براي بسياري از ما مي بايد از خودمان و رويكردهامان آغاز شود. زمان بزرگترين دشمن و خدمتگزار ماست، بسته به اينكه با خودمان چه كنيم» چارهاي جز اين نداريم كه استوار بر اين گفتار خردمندانه به گفتمانهاي مشترك تكراري هزارباره و كوششهاي نافرجام چپ و ميانه و راست «همه با هم» نزديك به بيست و پنج سال گذشته براي رسيدن به «همرايي» كه كساني هم در اين ميان از جبهههاي گونهگون چپ و مليگرا به دور آن و خود، سيم خاردار كشيدهاند، «يعني اينكه يك قرنطينه سياسي بوجود آورده اند، پايان داده همگام و همراه با كساني شويم كه:
الف- به بركناري رژيم حاكم و گزينه جانشيني آن كه دو روي يك سكه اند باور راستين داشته باشند.
ب- در پهنه سياست خارجي كه اصل بر دفاع از منافع و مصالح ملي كشور استوار است،حكومتگران جمهوري اسلامي با اتكاء بر رويكردهاي ضدملي، حادثهآفريني در منطقه، پشتيباني از گروههاي تروريستي اسلاميست و همچنين كوشش در راستاي دستيبابي به تسليحات اتمي، ميهن ما را آسيب پذير ساخته و احتمال آغاز يك يورش نظامي ديگر را فراهم آورده است. ما تشديد فشار از سوي نهادهاي جامعه جهاني، از جمله شوراي امنيت سازمان ملل متحد، اتحاديه اروپا و آمريكا را بر حكومتگران جابر ايران تاييد ميكنيم و خواستار پشتيباني نهادهاي حقوق بشري از جنبش آزاديخواهانهي مردم ايران مي باشيم.
پ- طرحي نو بايد براي «انساني كردن جامعه ايران» با انگيزه مهر و عشق به ايران و مردماناش همراه گشته تا بتواند با برخورداري از اعتماد به يكديگر، كنش هاي گسسته از يكديگر را به هم اتصال داده و موجب افزايش توان مبارزاتي در راستاي جنبش آزاديخواهي مردم ميهنمان گردد.
ت- شكي نيست كه اين جنبش براي نجات مردم ايران، بدون يك رهبري سياسي خردمندانه و كاردان نميتواند به خود شكل گيرد و سامان بيابد. در اين راستا، نبايد همه آن كساني را كه با دانش و خرد و تجربه سياسي خود، آماده براي قبول تكليف و وظيفه و مسئوليت و كار وكوشش هستند، به بهانه نام و نشان. مستثني كرد. آقاي شاهين فاطمي به درستي در نوشتار خود زير عنوان: «جمهوري اسلامي در عراق چه ميكند» (كيهان 26 سپتامبر) مي نويسند:
«اين حق مسلم يكايك شهروندان ايران است كه در برابر سياستهاي خانمان بربادده نظام، اين سكوت مرگبار را بشكنند و از همه امكانات براي ابراز اعتراض و انزجار خود استفاده كنند. غيرقابل تصور است كه يك ملت اين چنين به سرنوشت خود و نسلهاي آينده بي اعتنا باقي بماند.» - بر اين گفتاورد راستين چيزي نتوان افزود، جز اينكه يادآور شويم كه اين حق مسلم راهم، شاهزاده رضا پهلوي همچنان كه همواره خود بيان كرده اند، به عنوان يك شهروند دلسوز و مبارز ايران با قبول مسئوليتي كه بارها به آن اشاره نموده اند، دارا بوده و بايد كه در صف نخستين مبارزه و رهبري آن در كنار همه عاشقان راه آزادي ايران قرار گرفته و براي ملت دربندمان، افتخار بيافرينند.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen