Montag, 7. Januar 2008

جبهه ملي، مردم و عشقي گمشده



گفت وگو با حسين عرب دوست نزديک جهان پهلوان

جبهه ملي، مردم و عشقي گمشده

اميرحسين ناصري

کوچک ترين پسر رجب خان، فقط 9 کلاس درس خواند. دبيرستان منوچهري خاني آباد بود که درس را رها کرد. پسر رجب خان تنها خاطره اش از مدرسه اين بود که هيچ وقت شاگرد اول نشد. به مسجدسليمان رفت و کار کرد با حقوق روزي هفت تومان. وقتي به تهران برگشت رضي خان (مدير باشگاه پولاد) کشتي گرفتن او را پسنديد. پسر رجب خان در اولين دوره مسابقات خارج مرزي اش خيلي ساده شکست خورد؛ «سال 1328 در کاپ فرانسه شرکت کردم و در اولين دوره ضربه فني شدم.» پسر رجب خان بالاخره در سال 1330 عضو تيم ملي شد. 21 ساله بود که نايب قهرمان جهان شد. ديگر دنيا هم روي خوشش را به پسر رجب خان نشان داده بود. او سال 1951 در مسابقات قهرماني جهان هلسينکي نقره گرفت (وزن 79 کيلوگرم)، 1952 به المپيک هلسينکي رفت و دوباره مدال نقره گرفت. در قهرماني جهان 1954 توکيو خيلي خوش شانس نبود و چهارم شد اما دو سال بعد در 1956 ملبورن اولين طلا را در وزن 87 کيلوگرم به گردن آويخت. سال 1958 در بازي هاي آسيايي توکيو هم طلا گرفت. سال 1960 در المپيک رم نفر دوم شد ولي يک سال بعد در قهرماني جهان يوکوهاما طلايش در وزن 87 کيلوگرم را تجديد کرد. قهرماني جهان 1962 در توليدو او يک وزن بالاتر رفته بود و در 97 کيلوگرم نقره گرفت. سال 1964 هم آخرين حضور جدي اش در مسابقات بود. در المپيک 1964 اما به عنوان چهارمي اکتفا کرد.وقتي پسر رجب خان از کشتي خداحافظي کرد کسي رفتن اش از روي تشک را باور نمي کرد. شايد به همين دليل هم بود که وقتي جانشينانش در وزن هفتم در دو دوره مسابقه بعدي نتوانستند امتيازي کسب کنند، او با درخواست مردم و در 36 سالگي به کشتي بازگشت. او در مسابقات انتخابي بهترين کشتي گير شناخته شد اما پيش از اعزام به امريکا با مشکلات متعددي در داخل کشور مواجه شد. او پيش از سفر به خبرنگار کيهان ورزشي گفت؛ «هيچ چيز نمي تواند مرا خوشحال کند؛ پول، مدال طلا، عشق و حتي عشق. نسبت به اين مردمي که به فرودگاه آمده اند، احساس شرمندگي مي کنم. راستي چقدر محبت بدهکارم؟ من چرا بايد کشتي بگيرم؟ چرا بايد همراه تيم مسافرت کنم تا سبب اين همه مراجعت باشم؟ اگر پاسخ به اين پرسش را مي دانستم من هم مي توانستم ادعا کنم چون ديگران هستم... وقتي کسي نداند چه عاملي سبب خوشحالي اش خواهد شد، يقيناً نخواهد توانست بگويد چرا کشتي مي گيرد و چرا همراه تيم به مسافرت مي رود.» غلامرضا پسر رجب خان، وقتي از مسابقات دست خالي بازگشت براي هميشه از کشتي خداحافظي کرد. يک سال بعد هم از زندگي. حرف هاي آخر غلامرضا تختي بوي مرگ مي داد. پسر رجب خان بريده بود. او آماده رفتن بود. شب قبل اش از همه خداحافظي کرد و...پسر رجب خان تختي امروز، 40 سال است که از همه چيز بريده است. 40 سال است در ابن بابويه آرام گرفته است و شايد 40 سال است که مي داند چه دليلي براي خوشحالي وجود دارد. غلامرضا تختي امروز 40 ساله مي شود. رجب خان مبارک است. - شايد براي خيلي ها نام «حسين عرب» آشنا نباشد.عرب را کشتي گير قديمي و يار نزديک تختي در روي تشک زندگي و سياست مي شناسيم. براي من اين سوال وجود دارد که آشنايي شما به عنوان کسي که يکي از نزديک ترين دوستان غلامرضا تختي به شمار مي رفت، از کجا آغاز شد؟ يادم مي آمد سال 1329 يک دوره مسابقه قهرماني کشور برگزار مي شد در محل سيرک تهران در خيابان فردوسي. آن روزها تختي از مسجد سليمان که در آنجا کار مي کرد آمده بود تهران براي مسابقه. از همان روزهاي اول کشتي هاي خوبي گرفت. خيلي زود اسمش بر سر زبان ها افتاد. سال 1330 مسابقه جهاني کشتي در فنلاند بود. من در وزن ششم کشتي مي گرفتم؛ همان وزن تختي. من کشتي را به او باختم و دوم شدم. آن روز به غلامرضا گفتم تو در رقابت هاي جهاني فقط يک رقيب داري به نام ياشار دوغور. آن وقت ها ياشار کشتي گير مطرح و محبوب ترکيه يي بود. تختي احترام زيادي براي ياشار قائل بود. يادم مي آيد مي گفت به او که برسم به احترامش کشتي نمي گيرم. آن سال تختي در مسابقات جهاني دوم شد. يک سال بعد من قهرمان کشور شدم ولي به عنوان رزرو در وزن پنجم به المپيک رفتم. در آنجا با تختي تمرين مي کرديم. در المپيک بايد اول مي شد ولي اتفاقاتي افتاد که دوم شد. او براي اينکه سر وزن برسد يک هفته از اردو خارج نشد. در 15 سالي که تختي کشتي گرفت، محبوبيت او فقط در ايران نبود. ميان کشتي گيران جهان هم محبوبيت زيادي داشت. - شما به خاطر تمرين کردن با هم ارتباط زيادي پيدا کرده بوديد ولي از چه زماني رفاقت تان بيشتر شد؟ از سال 1329، به خاطر تمرين رفاقتمان هم بيشتر شد. سال 1333 هر دو ما به استخدام راه آهن درآمديم. من با عنوان جوشکار و تختي با عنوان تعميرکار. کارمان که نبود. ما تنها تمرين مي کرديم ولي رده استخدامي مان اين گونه بود. هميشه 2 ، 3 نفر بوديم که با او تمرين مي کرديم. تمرين با يک نفر براي او کافي نبود. توان بدني او آنقدر زياد بود که بايد 2 ، 3 نفر با او تمرين مي کردند. - بيرون باشگاه و تشک کشتي رابطه تان چطور بود؟ اغلب اوقات با هم بوديم. با هم تلفني تماس مي گرفتيم. قرارمان چهارراه پهلوي بود. آنجا روبه روي کافه شهرداري يک گلفروشي بود که پاتوقمان بود. از آنجا به ادارات مختلف مي رفتيم. - چرا؟ دنبال کار مردم بود. کساني که گرفتاري داشتند به او مراجعه مي کردند. با جان و دل دنبال کار مردم بود. يک آدم استثنايي. - شماره تلفن اش يادتان مانده؟ بگذاريد امتحان کنيم. 77،...، الان چهل، پنجاه سال مي گذرد، نه بايد فکر کنم. به اين سرعت يادم نمي آيد. - هم محلي بوديد؟ فاصله زيادي نداشتيم. خانه غلامرضا پشت مسجد سپهسالار بود و ما خيابان شهباز. وقتي قهرمان المپيک ملبورن شد با کمکي که به او شد، رفت و در تجريش خانه خريد. - چقدر جايزه دادند؟ پنجاه هزار تومان. نفر دوم 25 هزار تومان. - حقوقتان در راه آهن چقدر بود؟ ما با 242 تومان به استخدام راه آهن درآمديم. 60 تومان هم اضافه کار مي گرفتيم که مي شد 300 تومان. پول خوبي بود. اما جايزه 50 هزار توماني تختي تقريباً 10 سال بعد از استخدام ما بود. - از راه آهن مي گفتيد. ما 12 سال با هم تمرين مي کرديم. تا يک روز پيش از آن اتفاق با هم بوديم. - علاقه مندي هاي تختي به بحث هاي سياسي از چه زماني آغاز شد؟ از همان روز اول که من ديدم او به خاطر علاقه وافرش به دکتر مصدق عضو جبهه ملي بود. - يعني پيش از سال 1329؟ بله، آخرين بار که قهرمان جهان شد يک اتفاق مهم تر سياسي برايش رخ داد. او را به عنوان عضو شوراي مرکزي جبهه ملي انتخاب کردند. - به کارهاي سياسي علاقه داشت يا فقط به خاطر دکتر مصدق وارد جبهه ملي شد؟ علاقه مندي اش تنها به خاطر وطن پرستي اش بود. او تنها دنبال راهي بود که بتواند براي مردم کار کند. شايد بتوانم بگويم که آنچنان اهل سياست نبود. - از علاقه تختي به دکتر مصدق گفتيد... بله، حتي يک مرتبه دکتر مصدق، عکس اش را براي غلامرضا امضا کرد و فرستاد. - چه زماني؟ تقريباً 1342. البته او در جلسات جبهه ملي شرکت مي کرد. بيشتر جلساتي برگزار مي شد با حضور ورزشکاران جبهه ملي. دکتر خنجي مسوول برگزاري اين جلسات بود. ورزشکاران جبهه هم در ميتينگ ها شرکت مي کردند. - چه ورزشکاراني؟ رحمت الله غفوريان، شجاع نوربخش و... 4 ، 5 نفر از کشتي گيرها، بسکتباليست ها ، فوتباليست ها و... بودند. - در اين جلسات چه مباحثي وجود داشت؟ بيشتر بر مسائل روز مملکت تکيه داشت . - تختي چه نقشي در اين جلسات داشت؟ تختي هم بيشتر سوال مي کرد. او نسبت به اتفاقات روز خيلي کنجکاوي مي کرد. - در فاصله تمام اين سال ها يک حادثه وجود دارد که مي خواهم بدانم تختي در آن چه نقشي داشت و آن 28 مرداد 1332 است. قبل از آن اتفاق 30 تير 1331 بود. آن موقع ما در فنلاند بوديم. المپيک آن سال در فنلاند بود. ما خبر 30 تير را آنجا شنيديم. تختي بسيار ناراحت شد ولي بعد از چند روز مصدق دوباره به کار باز مي گردد. او راجع به اين موضوع خيلي ناراحت بود. وقتي اتفاقات 1332 هم افتاد او به شدت تحت تاثير قرار گرفت. يادم مي آيد وقتي دکتر حسين فاطمي را اعدام کردند، ناراحتي خارج از توصيفي را از او ديدم. - مي گويند آدم فوق العاده احساساتي بود. پس اگر گريه هم کرده باشد، چندان عجيب نيست. او جلوي کسي گريه نمي کرد. من تنها يکي، دو مرتبه ديدم. يک مرتبه اش بعد از همين اتفاق تيرباران دکتر فاطمي بود. خيلي گريه کرد. - روز 28 مرداد کجا بوديد؟ ما در خيابان جمهوري بوديم. تابلوي حزب زحمتکشان را پايين کشيدند و ما آنجا بوديم. کاري از دستمان برنمي آمد. من و تختي فقط تماشاچي بوديم. - هيچ وقت در آن روزها با شعبان جعفري رودررو شدند؟ نه هيچ وقت. - تختي دردسرهاي سياسي را هم تجربه کرد؟ هيچ وقت، بازداشتش نکردند. کسي حتي تهديد نکرد. البته او کاري هم نمي کرد که بخواهند به خاطرش بازداشتش کنند. بيشتر جبهه ملي از نام تختي استفاده کرد، تا تختي از جبهه ملي. - پس از 1332 رابطه اش با جبهه ملي حفظ شد؟ بله، در جلسات شرکت مي کرد. وقتي مي خواست ازدواج کند، گفتم يا با سياست باش يا با زن و بچه. اگر مي خواهي ازدواج کني، دور سياست را خط بکش. او هم پس از ازدواج کمتر در جلسات شرکت مي کرد. البته او ناخواسته هم وارد مسائل سياسي مي شد. آن کشتي معروفش که غلامرضا پهلوي هم در سالن بود يکي از نمونه ها است. مسابقه در سالن هفت تير امروز بود. وقتي تختي وارد سالن شد، مردم بسيار ابراز احساسات کردند. خيلي از مردم بعدها خودشان را سرزنش مي کردند. آنها گمان مي کردند چون براي تختي ابراز احساسات کردند و شاهپور غلامرضا را اصلاً تشويق نکردند، در مساله مرگ تختي تاثير داشته، در صورتي که اين گونه نبود. در اين 40 سال مي بينيم هر کسي بنا بر ميل خودش مرگ تختي را تفسير مي کند در حالي که در مرگ تختي تنها خودش دخيل بود. از نوشته هايش هم کاملاً مشخص بود. - مرگ تختي هميشه مورد بحث بوده است. اما فعلاً در مورد ازدواجش بگوييد. غلامرضا تختي همسرش را در يک مراسم عروسي ديده بود. يکي از مديران وقت راه آهن واسطه اين ازدواج شد. خب آن روزها تختي وضع مالي خوبي هم نداشت. حقوقش را قطع کرده بودند. - چرا؟ چون عضو جبهه ملي بود. از سالي که عضو شوراي مرکزي جبهه ملي شد، حقوقش قطع شد. فکر مي کنم چهار، پنج سال قبل از مرگش. او کفيل خانواده اش هم بود. خواهر و برادر و مادر. او سه حقوق داشت. حقوق راه آهن، پهلواني و حقوقي که از بنياد پهلوي به قهرمانان مي پرداختند. او بعدها از راه آهن به سازمان برنامه و بودجه منتقل شد. فوق العاده يي هم آنجا مي گرفت که مي خواستند آن را هم قطع کنند. بخشي از اين اتفاق ناگوار به خاطر مسائل مالي بود. - شايعات زيادي در تمام اين سال ها راجع به زندگي تختي پس از ازدواج وجود داشته. شما دوست صميمي او بوديد. شرايط او پس از ازدواج چگونه بود؟ بله، يک مقداري اختلاف بود. به نظرم وضع نامناسب مالي غلامرضا در اين اختلاف بي تاثير نبود. گرفتاري هايي که از پيش براي تختي رخ داده بود در تسريع مرگ تختي بي تاثير نبود. - مثل چي؟ چند مدال طلا را از دست داد. 30 هزار متر زمين پدري اش در حوالي راه آهن جزء اموال توشه (دولتي) قرار گرفت و پولي به خانواده تختي نرسيد. پدرش آنجا يخچال طبيعي داشت. - اصلاً فکر مي کرديد چنين اتفاقي رخ دهد؟ بله. قابل پيش بيني بود. گرفتاري ها و ناراحتي هايي که برايش پيش آمده بود، او را در وضعيتي قرار داده بود که گاهي اوقات حرف هايي مي زد. حرف هايي مي زد که آدم احساس مي کرد از زندگي سير شده است. او برادري داشت که بدهي بالا آورده بود و تختي براي جبران آن تلاش مي کرد. - وقتي آن اتفاق رخ داد، او را ديديد؟ تا دو روز قبل از مرگش ما با هم - مثل هميشه - بوديم. 10 روز قبل از مرگش، يک روز من رفتم راديو در ميدان ارک. آقاي بلور شده بود رئيس فدراسيون. گفتم کاري به تختي بدهيد که هم سرگرم بشود و هم حقوقي بتواند بگيرد. او دوران پس از خداحافظي را مي گذراند. بلور گفت حتماً اين کار را مي کند ولي مرگ تختي هيچ وقت اجازه نداد اين اتفاق بيفتد. روزي بود که با ناراحتي از منزل بيرون زده بود. - چه اتفاقي افتاده بود؟ اختلافي بين خواهرانش با همسرش رخ داده بود. با دوستانش خداحافظي کرد. وقتي آمد جلوي در خانه ما، ديدم لحن اش با هميشه متفاوت است. روز بعد آن، ختم مادر دري سردبير آن روزهاي کيهان ورزشي بود. وقتي ختم نيامد، احساس کردم اتفاقي افتاده. با دو نفر ديگر از دوستانمان رفتيم دنبالش. دنبالش مي گشتيم که خبر دادند در هتل آتلانتيک آن اتفاق افتاده است. رفتيم پزشکي قانوني. من که دلم نيامد بروم پايين ولي آقايان جيره بندي و... رفتند ديدند. دستور داده بودند زودتر دفن شود. براي او که جايي در نظر نگرفته بودند ولي خانواده شمشيري جاي فعلي او را هديه کردند. - يادتان مي آيد شب آخر که براي خداحافظي آمده بود، چه گفت؟ نمي دانم صحيح است بگويم يا نه، ولي از ازدواجش گفت. از گرفتاري هاي ديگرش چيزي نگفت. آخر پيش از ازدواجش، به دختر خانم ديگري به نام ليلاع. علاقه داشت. همه موافق آن ازدواج بودند، تنها مادر دختر حاضر نشد جواب مثبت بدهد. - چرا؟ چون تختي عضو جبهه ملي بود. مادر آن دختر مي ترسيد تختي را بازداشت کنند و از آينده زندگي دخترش مي ترسيد. آن دختر بعدها با پسر صاحب يک کارخانه دوچرخه سازي ازدواج کرد. او هم عاقبت به خير نشد زيرا دو سال پس از ازدواج همسرش سرطان گرفت و فوت کرد. اين اتفاق قبل از مرگ تختي بود. اين خانم تا چند سال پيش زنده بود. - پس از مرگ تختي، شايعات زيادي وجود داشت. هنوز هم اين شايعات جدي هستند؟ هر کسي از روي سليقه و ميل خودش فکر مي کند فلان فرد تختي را کشته است. از نوع مرگ او 10 نفر هم اطلاع نداشتند. چند نفري از آن جمع زنده هستند. - خيلي ها وقتي نام تختي مي آيد ياد زلزله بوئين زهرا مي افتند. وقتي زلزله آمد من براي ماموريت به رضائيه(اروميه) رفته بودم. تختي با چند نفر از دوستان به خيابان ها رفتند و براي زلزله زدگان کمک جمع کردند. خودش هم رفت بوئين زهرا و کمکي که جمع شده بود را تحويل داد. - چقدر جمع شده بود؟ 280 هزار تومان. - اغلب بحث ها در مورد تختي مطرح شده است. چيزي هست که تا به حال طرح نشده باشد؟ آنچه در مورد اخلاق و صفات تختي مطرح است، نکته مخفي ندارد. - به خاطر حضور در مسائل سياسي، مشکلي براي عضويتش در تيم ملي نبود؟ نه، البته بعضي افراد بودند که مشکلاتي برايش درست مي کردند ولي او صبر مي کرد. - چه مشکلاتي؟ چه کساني؟ نگويم بهتر است ولي به طور مثال از سالن بيرونش مي کردند. مي گفتند چون عضو جبهه ملي هستي نبايد داخل سالن بيايي.

Keine Kommentare: