Donnerstag, 14. August 2008

نامه اي نيمه تمام از فرزاد کمانگر




نامه اي نيمه تمام از فرزاد کمانگر


به نام آزادي


در پي برگزاري تجمعي مسالمت آميز در شهر سنندج در حمايت از فرزاد کمانگر ، سما و حبيب بهمني دو فعال حقوق بشر از هزاران کيلومتر فاصله و از شهر بندرعباس براي حضور در اين تجمع و انجام وظيفه اجتماعي و انساني خود طي مسير نمودند ، اين دو فعال حقوق بشر در تاريخ 2/5/87 توسط نيروهاي امنيتي بازداشت و به اداره اطلاعات شهر سنندج منتقل گرديدند و مورد بدرفتاري قرار گرفتند و همچنان نيز در زندان اين شهر به سر مي برند . نامه ذيل را فرزاد کمانگر خطاب به سماء بهمني نوشته است که بعلت انتقال فرزاد کمانگر به سلول انفرادي و قطع تمامي تماسهاي وي با دنياي بيرون متن ناتمام به پايان ميرسد.با تو بودن دل ميخواهد سرزمين من ¹سلام مهمان در بند من ، به سرزمينم خوش آمدي ، سرزمينم را بر روي کاملترين نقشه هاي جهان هم جستجو نکن ، به دنبال يافتن طول و عرض جغرافياي آن نباش ،از آخرين نشانه هاي صنعت و از کنار آخرين کارخانه که گذشتي دياري برهنه از صنعت و آکنده از فقر و گرسنگي در برابرت نمايان مي شود ، دياري با افقي سرخ به سرخي تاريخش و خورشيدي زرد به رنگ کشتزارهاي گندمش و درختان سبز بلوط که نشان از صلابت و زندگي ساکنانش است در مقابلت آغوش گشوده اند ، با مردماني از جنس خودتان پر از صداقت و راستي که هنوز صميميت و يکرنگي سالهاي دور اجدادمان را به يادگار نگه داشته اند ، مردماني که سالهاست نابرابري ها و بيدادها و آوارگي ها و تبعيض ها و ظلم ها و ديکتاتوري ها به زانويشان در نياورده ، سرزميني که هرکس درد مردمانش را فرياد بزند ، فريادش را به بند مي کشند ، جواناني دارد از نسل خورشيد که براي شناساندن آلام مردمانشان و آرمانهايشان به دنيا هر کاري ميکنند.گاهي لاکپشت را به پرواز در مي آورند ، گاهي اسبها را مست ميکنند ، گاهي با يک وبلاگ که همه بضاعت و توانشان است درد هزاران ساله ملتشان را فرياد ميکشند و به ظلم و تبعيض اعتراض ميکنند ، گاهي با آوايي از اين سرگذشت پر سوز و گداز ملتشان را در قلب موسيقي و آواز ، کوي به کوي و کشور به کشور جاري مي سازند.عزيزم سماء ، حال که دوربينت را گرفتند با ديدگان بنگر و با نيزه قلمت بنويس ، بنويس که اين سرزمين سالهاست که زخمي است ، زخمي از خشونت ، سرکوب و سرب .بنويس که اين زخم مرهم ميخواهد و تيماردار ، بنويس سرزمين من حلقومي ميخواهد مثل ما تا ناگفته هايش را فرياد زند و گوشهايي که پاي درد و دل مردمش بنشيند ، بنويس در اين ديار گلها ، گلوله ها حکمرانند ، بنويس اينجا خنجر همه روزه خون را به محاکمه ميکشد.بنويس در کوره راهها اينجا همه به کمين خورشيد نشسته اند ، به تاراج چشم و قلم و دوربين و به کمين آگاهي و دوستي ، بنويس که اينجا مينها هنوز به پاي کودکان زهرخند ميزنند ، اکنون که سرزمينم کردستان را ديده اي ، گلايه نکن که زنداني ات کرده اند اين زندان سالهاست که چون چرکين غده اي بر دل ما سنگيني ميکند ، گله نکن که نگذاشتند ميزبان خوبي برايت باشم ، اين مهمانهاي ناخوانده ميخواهند رسم مهمان نوازي را نيز از ما به يغما ببرند و از بين ببرند .گله نکن که آواي ما هزينه است ، آخر در سرزمين من سالهاست "خج و سيامند"² و شيرين و فرهاد تحت تعقيب اند و سالهاست که عشق و آشتي تحت پيگرد قانوني هستند ، سالهاست آواز ما بي قراريهاي نوعروسان چشم به راه داماد و مادران چشم به راه عروسي فرزندان است .آواز ما داستان "خجه هاي بي سيامند" است ، داستان "زين است که بدنبال مم"³ زندان به زندان و شهر به شهر آواره گشته ، سالهات که فرهاد سرزمينم بر ديوار ظلمت نقش خورشيد و بنفشه ميکشد ، سالهاست زنگي مست شرافت شيرين آواره به دنبال فرهاد را به تيغ ميزند.گلايه نکن که اگر حوره و طيران سوزناک است ، آخر لبريز از اشک يعقوبهاي چشم انتظار فرزند است و داستان خواهران چشم انتظار برادر ، اما با اين همه چونان کوه زيرسالي مانده ايم که در دريا مي ايستد .نوشته اي نا تمام از فرزاد کمانگر

Keine Kommentare: